نرگسنرگس، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه سن داره

فرشته ای بنام نرگس

بدون عنوان

سلام نرگس جونم خوبی عمر مامان؟ امروز خیلی دلم گرفته . دیروز عصر آقا دارابی و مادر و عمه اعظم و عمو صادق اومدن خونمون ( بعد از یکسال ) ولی نیم ساعت بیشتر نموندن . رفتن خرامه خونه عمه زهرا و گفتن دوباره بر می گردیم . ساعت 30:  9 شب برگشتن . می خواستن ساعت 10 برگردن خونشون . من و بابایی خیلی دلمون گرفت خیلی زیاد اصرار کردیم تا موندن . صبح زود هم وقتی ما خواب بودیم دیدم صدای باز کردن در میاد . من و بابایی بلند شدیم دیدیم اونا آماده شدن و می خوان برن خونشون .                            نرگس جو...
8 فروردين 1391

بدون عنوان

نرگس جونم خیلی وقته نتونستم چیزی برات بنویسم دیروز سال 1391 ( ساعت 8 و 44 دقیقه صبح ) از راه رسید . هرچی تو رو صدازدم تا کنار سفره هفت سین باشی  ، بیدار نشدی سال نو مبارک باشه عزیزم . امیدوارم توی سال جدید تو خوب خوب بشی . خوب عزیزم گفته بودم درباره مشکلت برات می نویسم ( البته خلاصه ) : نرگسم : اول برات بگم که مشکل جسمی تو یه بیماری نیست بلکه یه عارضه هست که در اثر نرسیدن به موقع اکسیژن به مغزت موقع زایمان ( بخاطر قصور پزشک ) این مشکل برات بوجود اومده . بهش میگن هیپوکسی هنگام زایمان علتش هم این بود که دکتر مسئول من با وجود اینکه می دونست که تو توی کانال زایمان گیر کردی منو دیر به اتاق عمل برد . حتی می دید که ضربان قل...
2 فروردين 1391

بدون عنوان

نرگس جونم خوشکل مامان می خوام بقیه جریان بعد از تولدت را خلاصه کنم و برات بگم : خلاصه عزیزم تو بعد از ده روز مرخص شدی و اومدیم خونه . در حالی که نمیدونستیم چه بلایی سرت آوردن . خیلی بی قرار بودی همش گریه می کردی . نمی تونستیم آرومت کنیم . وقتهایی که بابات سر کار بود و خونه نبود من و تو نتها بودیم . بعضی وقتها واقعاً از دستت کلافه می شدم . یک ساعت و نیم می شد که سه درجه شیر بخوری . همش در حال گریه کردن و جیغ زدن بودی . دکتر هم که می بردیمت هیچ کس به ما نمی گفت چه مشکلی داری . هنوز گردن نگرفته بودی . هیچ تمایلی به گرفتن اشیاء نداشتی . شبها اصلاً خواب نداشتی . واقعاً من و بابایی رو خسته کرده بودی . البته فکر نکن که دوستت نداشتیم . نه...
2 فروردين 1391

بدون عنوان

نرگس جونم من و بابایی قبل از اینکه تو به دنیا بیای نذر کرده بودیم که اگه بچمون پسر شد اسمشو بذاریم محمد صالح و اگه دختر شد اسمشو بذاریم نرگس که دختر شدی و اسمتو گذاشتیم نرگس . عزیزم تو توی یه روز جمعه به دنیا اومدی البته به خاطر اشتباه دکتر موقعی خواستی دنیا بیای خفه شدی . بعد دوباره با اکسیژن تو رو برگردوندن . به ما هم نگفتن که چه بلایی سر تو آوردن . بعدش هم بردنت توی آی سی یو نوزادان . فقط وقتی بابایی و مادر ازشون پرسیده بودن ، گفته بودن تو یه کمی خسته هستی ، همین !!!!   تولدت مبارک عزیزم . خیلی دوستت دارم نرگس خوشکلم     خوشکل خانوم . الآن دیگه وقت خوابه . سرلاک هم که خوردی . باید بریم بخوابیم ....
2 فروردين 1391
1